به نام خدا
روز شعر و ادب پارسی به پارسی زبانان مبارک باد. گرچه ادبیات را دوست دارم ولی کمتر فرصت می یابم برای مطالعه. اما شعری که چند سال پیش گفته بودم را امروز در وبلاگ می گذارم. گرچه خود را شاعر نمی دانم اما نغمه های دل بود که بر صفحه کاغذ نواخته شد. از کم و کاستش مرا عفو بفرمایید.
شیشه ها را نشکنید
شاید که در زیر آن
پسرکی منچ بازی می کند
یا که پیرزنی
از پس سالها محنت
گوشه ای استراحت می کند
یا که دخترکی
از برای پای شکسته ی عروسکش
گوشه ای تنها گریه می کند
شاید که بیماری
از برای شفا
دعا می کند به درگاه خدا
شیشه ها را نشکنید
شاید که شیهشه ی تنهایی تنهایی باشد
یا که قلب بلورین عاشقی
یا شاید
کاخ بلورین آرزوهای
دختری جوان، در اتاق تنهایی اش
شیشه ها را نشکنید
شاید از پشت آن کسی
ستارگان را به نظاره نشسته
یا که مادری در انتظار فرزند
ساعتها چشم به خیابان دوخته
شاید هم پدری تنها و خسته
رو به خدا ایستاده
شیشه ها را نشکنید
شاید در پشت آن گلی
در جستجوی نور خورشید
یا پرنده ای در قفس طلایی خویش
به یاد روزهای پرواز
غمگینانه می خواند
شیشه ها را نشکیند
محض رضای خدا
کلمات کلیدی: